پروفسور متيو ليپمن
در گفتگو با سعيد ناجي
متيو ليپمن در اولين
گفتگوي خود به شرح نحوه پيدايش P4c ، ويژگي هاي ابداع خود
و نيز برخي از مؤلفه
ها و موضوعات آن پرداخته بود.
براي روشن شدن برخي از
مفاهيم و زواياي پنهان اين برنامه،
سعيد ناجي گفتگوي ديگري با وي بعمل آورده
كه
ترجمه
آن در كتاب ماه ادبيات و فلسفه شمارة 82
منتشر شده است.
براي آشنايي بيشتر
خوانندگان اين سايت با مباني اين برنامه اين گفتگو نيز تقديم ميگردد.
پرفسور ليپمن، شما در ويراست دوم
كتابتان «تفكر در آموزش و پرورش(1)»
دو پارادايم آموزش وپرورش را در مقابل هم
قرار داده ايد، پاراديم سنتي و پارادايم تأملي
(مبتني بر تأمل ). ممكن است اين تقابل را
توضيح دهيد؟
بله، اما مي
ترسم كه مطلب را بيش از حد ساده كنم .
درك سنتي مردم از آموزش و پرورش ، كه
درآن همة راه ها به دوران باستان ختم مي
شود، اين بود كه آموزش و پرورش راه
وادار كردن نسل هاي جديد به قبول همان
دانش ها - همان واقعيت ها، مناسبت ها و ارزش ها-يي است
كه نسل ما قبل ؤ آنها، درست مي دانست . در گذشته
چنين تصور مي شد كه دانش آموزان نيازي به
تأمل دربارة مطالبي كه به آنها ياد داده مي شد
و تحليل اين مطالب ، ندارند: چنين بررسي و
تحليل انتقادآميزي پيشتر در نسل هاي گذشته
انجام شده بود.
روشنگري موجب به
وجود آمدن پيدايش احساس نيازي به
اصلاحات شد. مونتني (2) خواستار آموزش داوري و قضاوت
(در امور) شد. اما ظاهراؤ كسي نمي دانست اين كار
چگونه بايد انجام شود، و در عمل تاآخر قرن
نوزدهم تلاش هاي اندكي براي تعليم و
تربيتي شد كه به كودكان كمك مي كرد تا
به جاي آنكه حرف هاي بزرگترهايشان را طوطي وار
حفظ و تكرار كنند، خودشان براي خودشان فكر كنند.
كانت حتي با اشاره به آنچه كه به
عنوان «تمرين تحقيق فلسفي » از آن طرفداري
مي كرد، در طراحي الگوي تأملي سهيم بود. اما باز هم
هيچ كس نمي دانست كه اين كار چگونه
بايد انجام شود: بنابراين ، اين امر (باز هم ) تاحد زيادي
به فراموشي سپرده شد.
تنها با آغاز قرن بيستم
- به ويژة طي نيمة اول اين قرن - بود كه
مربياني همچون جان ديويي شروع به
برپاكردن چارچوب الگوي تأملي جديد كردند.
البته مربيان ديگري هم -همچون دوركيم ،
گودمن (3) وهربرت ميد(4) وجود داشتند، مربياني كه از
علوم اجتماعي يا منطق الهام گرفتند و تحت
تاثير ايندوعلم ،خواستار اصول ، ملاك ها و موازين جديدي
براي آموزش و پرورش شدند و بهترين ؤ اين موارد
به صورتبندي الگوي تأملي تعليم و تربيت
منجر شد. بجز ديويي هيچ كس خواستار تغيير تمام
عيار تعليم وتربيت نبود. ديويي بارها و بارها
خواستار آن شد كه معلمان «فكر كردن » را به
دانش آموزان بياموزند.ديويي تعليم صرف ؤ دانش
مبتني برآخرين اطلاعات درباره واقعيات
را كافي نمي دانست ، درست همانطور كه آموزش صرف
استدلال آوري يا آموزش به منظور دستيابي به
حقايق ، را كافي نمي دانست .كودكان نيز همچون
دانشمندان بايد گروهي كار كنند، چرا كه كار پژوهشي
و تحقيقي كلاً مبتني بر تعاون وهمكاري است .
يعني بكلي دربرگيرندة تعمق و مشاركت است .
بنابراين ، پيشروان روش تأملي آموزش وپرورش
در قرن بيستم گفتند كه آموزش براي تفكر
مي بايست آموزش براي تفكر تواؤم با دقت
و به دور ازتعصب و نيز بي حب و بغض باشد. در
نتيجه ، در نيمة دوم قرن بيستم ، شعار مربيان
پيشروتر اين بود كه تفكر انتقادي بايد در مدارس
آموزش داده شود - تفكري كه اصول علوم
تجربي يا منطق صوري و حتي منطق غيرصوري
را نقض نكند. اما فقط ديويي بود كه از گيلبرت
رايل ، شفلر(5)، ، نلسون گودمن (6)،راولز(7) و برخي ديگر فراتر
رفت و آموزش و پرورش را موؤثرترين بازوي
كاري ؤ يك اصلاح وسيع اجتماعي تصوير كرد كه
هدفش اصلاح جامعه در نظامي جهاني است
كه مردم در آن ، همان طور كه به طور طبيعي
ايستاده راه مي روند، همانطور هم دموكراتيك
زندگي مي كنند.
با پايان
قرن بيستم ، دورة آموزش و پرورش تأملي ديويي
نيز پايان يافت و با شروع قرن بيست و يكم
،دوره اي فرارسيد كه با معرفي عوامل موؤثر و
مفيدي همچون «جامعة تحقيق »، «تعادل تأملي » و
«تقويت قوة قضاوت و داوري » مشخص ميشود.
بنابراين ، مي
توانيم بين الگوي ؤ تأملي مقدم تر كه توسط
فلسفة تعليم و تربيت ديويي شكل گرفت و
الگوي تأملي اي كه مشخصة آن «فلسفه براي
كودكان » است ، تمايزي قائل شويم . هدف حاكم
بر هر دو الگو،تفكر است : يعني تربيت دانش آموزان
متفكر، معلمان متفكر و مدارس آموزشي ؤتفكرمدار. به
نظر مي رسدكه هر دوي اين الگوها به قدر كافي
قوي و ماندگار شده اند تا خودشان را تقريباؤ در هر ناحيه
اي از كره زمين مطرح كنند.
به چه دليل ،
ديدگاهي كه شما در ويراست دوم كتاب خود،
تفكر در آموزش و پرورش ، مطرح كرده ايد، حماسة بزرگ سقراطي
(8) ناميده شده است ؟
منظور از واژه يوناني
maieutic
(سقراطي ) كه [ در اصل ] به معناي مامايي (9) است ، اغلب
همان كاري است كه سقراط انجام مي داد. به
عبارت ديگر، شباهتي بين مامايي و تعليم
و تربيت وجود دارد:ماما كمك مي كند تا مادر باردار نوزادش
را به دنيا آورد، همچنان كه فيلسوف هم
به فردي طالب علم ياشاگرد [علاقمند]ي كه
آبستن ايده ها است كمك مي كند تا انديشه خود
را متولدسازد. دقيقاؤ به جهت فهم هاي مختلفي كه
از سخنان سقراط وجود دارد تفاسير متفاوت ديگري از
اين موضوع ارايه شده است .من فكر مي كنم
اين تفسير از سخنان سقراط، سودمندي تفاسير ديگر را
دارد و داراي استحقاق و قابليت ويژه اي است تا
شالوده فلسفه براي كودكان -يعني كمك
به كودكان تا خودشان براي خودشان
فكركنند- دانسته شود. بدين ترتيب مامايان به
مادران كمك مي كنند تا نه فقط به يك
كودك يا يك متفكربلكه در واقع به كل
جامعة جهاني متفكران ؤ زنده حيات ببخشد. سقراط
جسورانه به الگوي «ماما» تمسك مي جويد: اين
كار او عملي ديالكتيكي با ابعادي حماسي است .
ويراست دوم كتاب تفكر در آموزش وپرورش ، تلاشي
است براي نشان دادن اينكه ما صرفاؤ در
ابتداي طراحي و بنيانگذاري دوبارة آموزش
وپرورش هستيم . تلاش هاي ما فقط زماني موفق
دانسته خواهد شد كه آموزش و پرورش به
مثابه «مامايي ؤعقلاني » نه فقط در مواردي خاص
كه در همه جا مرسوم شود.
شما
مي گوييد كه براي فائق آمدن بر ضعف
آموزش و پرورش در مدارس ابتدايي لازم
است تا تعليم وتربيت را با تمام پيچيدگي هاي
كلانش نوعي تحقيق تلقي كنيم ، و فلسفه
را نيز شكلي از تحقيق در درون اين تحقيق . به
علاوه ، شما تحقيق را «جنسي » مي دانيد «كه اشكال
مختلف فلسفه انواع آن هستند». اين برداشت
جديدي از آموزش و فلسفه و رابطة بين آنها است
. تعليم و تربيت و فلسفه را در چه معنايي مي
توان يك تحقيق دانست ؟
تحقيق
واكنشي جستجوگرانه در ابعاد پيچيدة تجربة انساني است
. تحقيق معمولاً به شكل يك پرسش شروع مي شود،
از آنجا به سوي تعبير و نظريه پردازي مي رود و هدفش
اين است كه از طريق مباحثه و تأمل ، موضوع
پيچيده اي را به مسئله اي قابل بحث ، امري
مبتني بر مشاركت ؤ افراد و سرانجام به موضوعي
استدلال پذير تبديل كند.اغلب به پژوهش علمي
به عنوان تنها مظهرؤ تحقيق استناد مي شود. اما اين
كار ناموجه است . كل تفكرخلاًق و نوآورانه و
تواؤم با ابتكار نوعي تحقيق است و از همين رو
تمامي هنرها، نوعي تحقيق اند و همةكند وكاوهايي كه
دربارة دسته اي از مسائل صورت مي گيرد كه به
لحاظ اخلاقي يا ارزشگذاري پيچيده ومشكل آفرين
اند، نيز نوعي تحقيق اند. من معتقدم وقتي
ارسطو تأكيد كرد كه كل تأملات آدمي تحقيق
اند،در اين راستا قدم برداشت .
اما دربارة
آموزش و پرورش و فلسفه چه مي توان گفت ؟
اين ادعا كه آموزش و پرورش نوعي تحقيق
نيست معادل اين ادعا است كه آموزش
و پرورش را بايد با تعليم و تربيت سنتي يكي
دانست نه با تعليم وتربيت تأملي ، كه
البته امري غيرقابل قبول است .
هيچ
توجيهي براي انكار شاؤن و منزلت تحقيق
در فلسفه نيست . كل علوم انساني شكلي از
تحقيق اند وفلسفه كه شاخه اي از علوم
انساني است ، شكل بسيار پيچيده اي از آموزش و
پرورش و در نتيجه تحقيق است .
به
طور كلي چرا يك داستان فلسفي در امر آموزش
موثرتر از يك متن فلسفي محض است ؟
يك
كتاب درسي مجموعه اي است گلچين شده
از حجم بسيار عظيمي از اطلاعات مورد قبول محققان
و براي محققان . اما اگر، خوانندگاني كه كتاب هاي
درسي به خاطر آنها نوشته مي شود، كودكان باشند نه
محققان ، شيوه اي لازم است تا انگيزه اي براي
خواندن ايجاد كند. يك داستان مي تواند فراهم آورندة
صحنه اي غير واقعي و تخيلي ، گفتگويي پرتنش ، شخصيت
هايي دوست داشتني ، الگويي سرزنده و با شور و نشاط،
طنز آلود يا همة اينها با هم باشد. در اين روش ، نويسنده
قادر است اطلاعات رابه صورتي دسته بندي
كند تا در شكل يك داستان بيان شوند؛ داستاني
كه خواننده با آن احساس نزديكي و همدلي
كند و قادر به لذت بردن و فهميدن آن
باشد. بدين ترتيب ، افرادي كه داستان ها و كتاب هاي
درسي فلسفه را براي كودكان مي نويسند مي
توانند در هر صفحه اي معاني ، مسائل و روابط فلسفي اي
رابيان كنند كه با ظرافت خاصي پنهان شده
اند . به احتمال زياد كودكان چنين مفاهيمي
را از اين داستان هابيرون كشيده و توجه
همكلاسان خود را به آن معطوف خواهند كرد. جمله
يا كلمه اي گنگ و مبهم مي تواند آنها را تحت تأثير
قرار دهد. بدين ترتيب ، تحقيق و كند و كاو آنها آغاز مي
شود و تا هنگامي كه قانع نشوند كه معناي متن
مكتوب يا اظهارشده را فهميده اند، از آن دست
برنخواهند داشت .
به طور
خلاصه ، دانشجويان دوره هاي تحصيلات تكميلي
فلسفه ممكن است علايق خاص خودشان
رابراي خواندن متون بسيار انتزاعي فلسفه
داشته باشند، اما كودكان براي خواندن متن هاي
فلسفي نياز به انگيزه دارند و اغلب يك داستان
بهترين راه براي ايجاد انگيزه است . با اين
همه ، اين امر دليلي بر توافق باتصور پياژه
مبني بر اين كه نوجوانان نمي توانند با
انتزاعيات سر و كار داشته باشند، نيست . به نظر من
،بهتر بود چنين گفته مي شد كودكان خوش نمي
دارند كه وادار شوند تا با اصطلاحات انتزاعي ؤ خشك
وفني سر و كار داشته باشند و آنها را مورد بحث قرار
دهند. آنها مي توانند بخوبي به كلمات و موضوعاتي
بپردازند كه كمتر انتزاعي هستند، كلماتي از قبيل
خوب ، بد، قانون ، زيبا، اميد، شادي و غيره كه
اتفاقاؤواژگاني هستند كه براي كودكان و فلاسفه
كاربرد مشتركي دارند.
با وجود اين ،
نوشتن يك داستان فلسفي كار چندان
ساده اي نيست ، زيرا علاوه بر ملاك ها يا ملاحظاتي كه
پيشتر گذشت ، چنين داستاني بايد خواننده را به
تفكري مستقل فرا بخواند و انديشه هاي گنجانده شده
در آن را با ايده هاي ديگر مورد بحث قرار دهد
كتاب
هاي فلسفه براي كودكان چه ويژگي ها،
عناصر و اجزايي بايد داشته باشند؟
براي هر
داستان خاصي مجموعه اي معين از اجزاؤ تشكيل
دهنده وجود ندارد، اما براي مجموعه اي از چنين
داستان هايي (همچون داستان هاي فلسفه براي
كودكان ، كه تقريباؤ شامل 12 داستان است )مواردي
وجود دارد كه پديدآورندگان آنها اين موارد را كه
بسيار خاص نيز هستند بايد رعايت كنند.
الف ) آراؤ و
انديشه ها بايد از منابع متنوع بسياري در فلسفه اخذ
شوند، براي مثال از معرفت شناسي ، مابعدالطبيعه ، زيبايي
شناسي ، اخلاق ، فلسفة تعليم و تربيت ، منطق و غيره . برخي
از اين موضوعات رامي توان به جهت اختصاص
حجم بيشتري به موارد ديگر كنار گذاشت . براي
مثال ، بخش هايي از اخلاق بايد تقريباؤ در هر فصلي از يك
متن خاص ، خود را نشان دهند؛ هرچند احتمال دارد حجم
نسبتأ كمي به آن اختصاص داده شود، اما صلاح
نيست كه كاملا از اخلاق چشم پوشي شود.
ب ) دست
كم يك برنامه ، براي هر گروه سني لازم
است (در اينجا منظور از برنامه ، يك داستان به
علاوه كتابي كمكي براي معلم است و هر
دوره معمولاً شامل يك يا دو سال است .) از اين
رو، كتاب كشف هري استوتلماير براي كودكان 9 تا
11 ساله و پيكسي براي سنين 7تا 9ا سالگي
در نظر گرفته شده است .
ج ) تا حدي
كه ممكن است زبان مورد استفادة متكلمان
يا شخصيت هاي داستان ها بايد مطابق با زبان زندگي
واقعي خوانندگان داستانها در كلاس ها و در خانه ها و با
يكديگر باشد.
د) براي هر فصل از اين
داستان ها بايد تمرين هاي فكري ويژه اي در كتاب هاي
كمكي مجزا در نظر گرفت .پيشنهاد مي شود براي تأليف
يا تدوين تمرين هاي فلسفي به مقالة من
با نام «شيوه هاي طرح بحث فلسفي و تمرين هاي
آن »(10) (در مجلة Critical and
Crieative Thinking، سال
پنجم ، شمارة اول مارس 1997) مراجعه شود.
كتاب هاي فلسفة مدارس
ابتدايي براي خوانندگان كودك خود، بايد علاوه
بر تدارك مطالب نوعدوستانه ،به توضيح مجموعه
اي از ساختارها و فرايندهاي شناختي بپردازند و بدان
وسيله پربار شوند. برخي ازآنها عبارتند از: اشكال
داوري :تشكيل قضاوت بيان عمل احساس .انواع
تفكر:انتقادي خلاق مراقبتي .(11)نظام ها:مهارت هاي
فكر:استدلال آوري تحقيق مفهوم سازي ترجمه كار ذهن :تصميم
گيري بررسي تحيؤرحفظتبيين درك غيره .شرايط موؤثر:اميدواري علاقه
احترام تشويق جايزه دادن قدرداني غيره .
بين اين
نوع داستان ها و داستان هاي ديگر كودكان چه تفاوتي
وجود دارد؟
ادبيات كودكان قلمروي
وسيع ، دشوار و نسبتأ ناشناخته از نوشتجات و مكتوبات
است . بخش اعظم آن براي خانه هاي كودكان
يا كتابخانة مدارس ، يا براي افرادي تنظيم مي شود كه
مي خواهند گاه و بي گاه از آن استفاده كنند. برعكس ،
كتابهاي P4C
به طور خاص براي استفاده در كلاس درس
تهيه مي شود. جايي كه در آن معلمي وجود دارد
كه به روش ويژه اي براي آموزش
فلسفه به كودكان تعليم ديده است .تفاوت
مهم ديگر اين است كه
P4C
قصد دارد به كودكان ، روش كار فلسفي يا نحوه
وارد شدن در كاوش فلسفي را ياد بدهد. اين كار متفاوت
از حكايت ها يا ضرب المثل هايي است كه هدفشان
ابلاغ گوهركوچكي از حكمت است كه اغلب در
صفحات آخر داستان مي آيد.
گفته مي
شود كه كتاب هاي داستان
P4C،
داستان هايي دربارة «اكتشاف فلسفي كودكان » است .
منظوراز اكتشاف فلسفي كودكان چيست ؟
اين
داستان ها به گونه اي نوشته مي شوند كه در آن
برخي ايده هاي فلسفي كاملاً متفاوت ، بدون
ترتيب خاص در صفحات پخش مي شود. كودكان با
كنجكاوي ذاتي شان نمي توانند از برانگيخته شدن
به وسيله آنها اجتناب كنند و دلشان مي خواهد ساير
اعضاي كلاس نيز آنها را بيازمايند و مورد بحث قرار
دهند.چنين مباحثه اي بايد توسط معلم مورد تشويق
و حمايت قرار گرفته و به كودكان روحيه
داده شود تا به استعدادهادي فلسفي خودشان
ايمان داشته باشند.
براي سنين
مختلف دوران كودكي كه اقتضائات خاص
خود را دارند، تفاوت اين داستان ها درچيست ؟
من قبلا
تا حدي در پاسخ به پرسش پنجم به
اين موضوع پرداختم . فقط اين را اضافه مي كنم
كه فلسفه مي تواند براي آشنا ساختن كودكان با
اين واقعيت مورد استفاده قرار گيرد كه چگونه
آن ها فردي در ميان ساير افراد هستند و از سوي ديگر،
متفاوت از آنها. اين تفاوت ها ممكن است
دربرگيرندة تفاوت هاي فاميلي در زمينة آداب و رسوم ، طرز
تفكر و انواع مختلف زبان ، احساس ها و مهارت هاي هنري
و غيره باشند.
در ميان كتاب هايي
كه در اين زمينه نوشته شده است ، چه
نوع كتاب هايي بهترين ها هستند؟
ج : جواب
دادن به اين پرسش براي من مشكل
است ، بيشتر به اين دليل كه ترجمه هاي
انگليسي كتاب هاي متعددي را كه به عنوان
داستان هايي براي آموزش فلسفه به كودكان
نوشته شده اند نخوانده ام ،همچنين نتوانسته ام كتاب
هايي را كه ترجمه نشده اند بخوانم .
در كتاب هاي
P4C
چه روش هايي براي آموزش استدلال و داوري
مورد استفاده قرار گرفته است ؟روش آموزش فلسفه
براي كودكان چه تفاوتي با روش آموزش
فلسفه براي بزرگسالان دارد؟
ج : وقتي معلمان را
آماده تعليم P4C
در مدارس مي كنيم ، از روشي بهره مي بريم كه
شبيه روشي است كه خود آن معلمان هنگامي
استفاده مي كند كه در نهايت به تعليم
P4C
براي كودكان مي پردازند. به عبارت ديگر، كودكان
گزيده هايي از داستان هايي را مي خوانند كه در زمينة
فن
استدلال است و سپس دربارة آنهابه بحث مي
پردازند و اگر پرسشي داشته باشند مي پرسند. اين يك
واقعيت است كه در خصوص تعليم منطق ، تناسب
پرسش هايي كه در «آموزش ؤ از طريق معلم » استفاده
مي شود، به احتمال زياد بيشتر ازتناسب آنها در سطوح
ديگر فلسفه است . اما بخش هاي بسيار قابل توجهي
از منطق وجود دارد كه به كارآموزش به
وسيلة روش مباحثه مي خورد. براي مثال، مغالطه هاي
فلسفي و استدلال هاي غير صوري (محاوره اي) از اين جمله
اند.
براي شروع برنامه
فلسفه براي كودكان در كشورهايي كه از
اين برنامه استفاده نمي كنند، پيشنهادمي شود كه
ابتدا كتاب هاي
P4C
ترجمه شوند، اما مشكلاتي بر سر راه اين كار
است . برخي ارزش هاي اخلاقي در برخي از اين
كشورها رايج است كه مانع همدلي كامل
كودكان با ارزش هاي حاكم بر اين كتاب ها است .
همچنين ممكن است روح فرهنگي خاصي
در كشورهاي ديگر وجود داشته باشد كه باارزش هاي
اخلاقي طرح شده در اين كتاب ها سازگاري نداشته
باشد. چگونه مي توان به اين مشكل فائق
آمد؟
ج : در
كشورهايي كه اين برنامة آموزشي به زبان
آنها ترجمه نشده است ، تعليم فلسفه براي
كودكان بسياردشوار است . لازم نيست كه ترجمه
تحت اللفظي و صوري باشد، بلكه ترجمه بايد به
همان زباني باشدكه مردم آن كشور به
آن زبان سخن مي گويند.
كساني كه تلاش
مي كنند از مطالب IAPC
كه در زمينة ارزش هاي اخلاقي و مذهبي اند استفاده
كنند، بايدكتاب فلسفه در كلاس (12) مرا بخوانند. اين
افراد همچنين بايد كتاب هاي كمكي اين موؤسسه
براي داستان هايي كه قصد تدريس آن را دارند،
بخوانند. اين وضعيت نااميدكننده نيست ، حتي در
كشورهايي كه مذهب در آموزش و پرورش آنها نقش
و تأثير بسيار مهمي دارد.
همانند ساير كشورها، نويسندگاني
در ايران هستند كه در كار نوشتن داستان هاي
فكري براي كودكان هستند، آنها بايد از چه قواعدي
پيروي كنند تا كتاب هايشان با استانداردهاي
P4C
مطابقت داشته باشد.
ج : به نظر من بهتر
است كه شما ابتدا اين پرسش را از «انجمن
بين المللي كندوكاو فلسفي با كودكان »(13)،بپرسيد. اگر پس
از خواندن پاسخ «ICPIC» بازهم پرسشي
داشتيد كه مي خواستيد من پاسخ آن را بدهم
،خوشحال خواهم شد كه پيشنهادهاي بيشتري
ارائه كنم .
پي نوشت :
1Thinking
in Education .2nd/Cambridge/2003.
2
Montaigne/ Michel Eyauem de( 1533-92.)
|